سرفصل های مهم
یک زمستان طولانی
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پنجم
زمستان سرد طولانی
چهار ماهی هوا تاریک بود . بیرون خونه چوبی فرام هین اغلب دما منفی 60 درجه سانتیگراد بود . سگا زیر چاله های گرم زیر برف زندگی می کردند . افراد تو خونه می موندند و تو اتاقاشون زیر برف کار می کردند . اسکی و سورتمه ها از بهترین مغازه های نروژ خریداری شده بودند ولی بالاند ازونا راضی نبود .
اون تغییرات زیادی روی اسکی ها و سورتمه ها انجام داد . خیلی زود سورتمه ها قوی تر و بهتر از قبلشون شدند . اسکی ها هم سریع تر و بهتر شده بودند . بالاند تغییرات زیادی روشون پیاده کرد . همه نروژی ها سخت کار و تلاش می کردند . اونا از سگاشون مراقبت می کردند و ری تجهیزاتشون کار می کردند ، روی سورتمه ، اسکی و چادرها . هرروز اونا راجع به سفرشون به قطب فکر می کردند و راجع بهش حرف می زدند .
و هر روز آموندسن به اسکات فکر می کرد . یک روز وسط زمستون ، اون با افرادش صحبت کرد .
آموندسن گفت بیاید زودتر سفرو شروع کنیم قبل از اسکات . یادتون باشه اسکات افرادش بیشتر از ماست و اون سورتمه موتوری هم داره . احتمالا اونا حرکتشون از ما سریع تره .
بالاند خندید و گفت اوه نه ، اونا سریع تر از من نمی تونند برند . هیچی سریع تر از یه مرد ماهر در اسکی سواری روی برف حرکت نمی کنه .
آموندسن گفت نمی شه مطمئن بود . تو بهترین اسکی سوار در نروژی ، ولی تو خسته میشی ، سگا هم خسته میشند . سورتمه های موتوری خستگی ندارند . اونا می تونند کل روز و شب حرکت کنند .
یوهانسن با عصبانیت خندید و گفت ، این احمقانست . شاید سورتمه های موتوری کل شب بتونند حرکت کنند ولی انگلیسی ها نمی تونند . انگلیسی ها نمی تونند ببرند روالد ! اونا از برف چیزی نمی دونند ولی ما می دونیم . و اونا حرکتشون خیلی اهسته است .
آموندسن گفت شاید . ولی من می خوام این مسابقه رو ببرم . بخاطر همین زود حرکتمونو شروع می کنیم ! متوجه میشی؟
داخل خونه چوبی فرام هیم گرم و ساکت بود . بالاند به آموندسن نگاهی کرد و به سفر دراز و سرد پیش روش فکر کرد . اون به سگای پناه گرفته در چاله های زیر برف فکر کرد و به صدای باد روی خونه فکر کرد . اون آروم گفت : کِی روالد ؟
بیست و چهارم آگوست . آفتاب تو اون روز برمی گرده . ما اون موقع شروع می کنیم .
یوهانسن گفت ولی ما نم یتونیم . اون عصبی و ناراحت به نظر می رسید . این خیلی زوده ! ما اون موقع نمی تونیم حرکتو شروع کنیم . این کار حماقته و خطرناکه !
آموندسن با سردی به یوهانسن نگاهی کرد و گفت تو اشتباه می کنی . ما میخوایم برنده بشیم . یادت هست ؟ پس در 24 آگوست حرکتو شروع می کنیم .
بالاند به صدای باد زمستانی بیرون گوش کرد .
در اردوگاه اسکات در دماغه ایوانز هیچکسی راجع به آموندسن صحبت نمی کرد و هیچکی سخت کار و تلاش نمی کرد . اونا غذای خوب می خوردند و تو برف فوتبال بازی می کردند . اونا یه روزنامه نوشتند ؛ “ اوقات قطب جنوب “ و کتاب می خوندند . هیچ کس اسکی یاد نگرفت ، هیچ کس روی سورتمههای موتوری کار نمی کرد . دوبرابر افراد برای سفر دور و دراز روی برفها رفتند . اونا خودشون راه می رفتند و سورتمه ها رو می کشیدند .
اوتس در دماغه ایوانز موند و مراقب اسبهای پا کوتاه بود . اونور پنجره در دماغه ایوانز ، اسکات نقشه آنتارکتیکا رو گذاشته بود . با یه خودکار خطی از دماغه ایوانز تا قطب جنوب کشید و یه پرچم کوچیک بریتانیا روی قطب گذاشت . زیر نقشه اسکات تاریخ شروع سفرشونو نوشت . اون نوشته بود در سوم نوامبر شروع می کنیم .
متن انگلیسی فصل
Chapter 5 - A Long Cold Winter
I t was dark for four months. Outside the wooden house at Framheim, it was often -60’ Centigrade. The dogs lived in warm holes under the snow.
The men stayed in the house, and worked in their rooms under the snow. The skis and sledges came from the best shops in Norway, but Bjaaland wasn’t happy with them.
He changed a lot of things on the skis and sledges. Soon the sledges were stronger than before. The skis were better and faster, too. Bjaaland changed a lot of things All the Norwegians worked hard. They looked after their dogs, and worked on their equipment - the sledges, skis, tents. Every day they thought about their journey to the Pole, and talked about it.
And every day, Amundsen thought about Scott. One day, in midwinter, he talked to his men.
‘Let’s start early, before Scott,’ Amundsen said. ‘Remember, Scott has more men than us, and he has motor sledges, too.
Perhaps they can go faster than us.’
Bjaaland laughed. ‘Oh no, they can’t go faster than me,’ he said. ‘On snow, nothing can go faster than a good man on skis.’
‘We don’t know,’ Amundsen said. ‘You’re the best skier in Norway, but you get tired, and dogs get tired, too. Motor sledges don’t get tired. They can go all day and all night.’
Johansen laughed angrily. ‘That’s stupid,’ he said. ‘Perhaps the motor sledges can go all night, but the Englishmen can’t.
The English can’t win, Roald - they don’t understand snow, but we do. And they’re too slow.’
‘Perhaps,’ Amundsen said. ‘But I want to win this race. So we’re going to start early! Do you understand?’
It was quiet and warm inside Framheim. Bjaaland looked at Amundsen, and though about the long, cold journey in front of him. He thought about the dogs in their holes under the snow, and listened to the wind over the house. ‘When, Roald?’ he said quietly.
‘On August 24th. The sun comes back on that day. We start then.’
‘But we can’t!’ Johansen said. He looked angry, and unhappy. ‘That’s too early! We can’t start then - it’s dangerous and stupid!’
Amundsen looked at Johansen coldly. ‘You’re wrong, Johansen,’ he said. ‘We want to win, remember? So we start on August 24th.’
Bjaaland listened to the winter wind outside.
In Scott’s camp, at Cape Evans, no one talked about Amundsen and no one worked hard. They had good food, and they played football on the snow. They wrote a newspaper- TheSouth Polar Times - and read books. No one learnt to ski, no one worked on the motor sledges. Twice, men went for long journeys across the snow. They walked, and pulled the sledges themselves.
Oates stayed at Cape Evans and looked after his ponies.
Over the window in Cape Evans, Scott put a map of Antarctica. With a pen, he made a line from Cape Evans to the South Pole, and he put a little British Flag at the Pole. Under the map, Scott wrote the day for the start of their journey.
We start on November 3rd, he wrote.
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.